سال 1382 بود ...
به خاطر می آورم که برای زنده یاد حسین منزوی در یکی از فرهنگسراهای تهران ، یک مراسم گرامیداشت و تجلیل تدارک دیده بودند و به همین دلیل ، شاعران جوان و مدعوین نسبتا فراوانی به سالن اجتماعات این فرهنگسرا مراجعه کرده بودند تا در مراسم گرامیداشت حسین منزوی شرکت کنند .
اما آن شب ، آقای منزوی - به اشتباه - به فرهنگسرای دیگری مراجعه کرده بود ... همین موضوع ، او را با تاخیر قابل توجهی به جمع رساند و می توان گفت که استاد موفق شد در نیم ساعت پایانی مراسم حاضر شود .
تا قبل از حضور ایشان ، همه کسانی که آنجا با بهانه گرامیداشت منزوی گرد آمده بودند ، غزلهای عاشقانه خود را خواندند ، در همه آثاری که آن شب خوانده شد ، رنگ و بوی " عشق زمینی " وجود داشت ، اما وقتی آقای منزوی پشت تریبون قرار گرفت ، با همان صدای گرفته که حکایت از درد و بیماری وی داشت ، غزلی بسیار زیبا و دلنشین در خصوص مظلومیت حضرت فاطمه زهرا ( س ) خواند ... به طوری که حاضران از شدت تعجب ، در لاک خود فرو رفتند .
بعد از شعرخوانی حسین منزوی ، همه اذعان می کردند که " استاد " عاقبت بخیر شد ! و این مراسم - شاید - یکی از آخرین ضیافت های ادبی بود که زنده یاد منزوی را ملاقات کردم .